loading...
سايت فسقلي | عاشقانه , سرگرمي , اس ام اس , جوك , فال و...
آخرین ارسال های انجمن
Admin بازدید : 109 جمعه 29 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمی ده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :

اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود

بلند بلند گریه کرد وگفت:

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه

 فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.

مگه ما باهم دوست نیستیم؟

پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:

آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند

 تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.
Admin بازدید : 101 جمعه 29 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
لحظه های کاغذی:اثر مرحوم قیصر امین پور
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری


لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری


آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری


با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری


صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری


عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری


رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری


عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری


روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری

مرحوم قیصر امین پور
Admin بازدید : 114 جمعه 29 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
زاویه نشین ها نوشته:جبران خلیل جبران
بر بالای کوهی در دوردست دو مرد زاویه نشین و گوشه گیر خدا را عبادت می کردند و یکدیگر را دوست داشتند این دو مرد از تمام دنیا یک کاسه گلین داشتند و بس.

یک روز روحی خبیث وارد قلب زاویه نشین پیرتر شد و او به دوست جوانش گفت:من قصد دارم از اینجا بروم بیا دارایی خود را تقسیم کنیم.

زاویه نشین جوان اندوهگین شد و خیلی تلاش کرد دوست مسنش را منصرف سازد اما وقتی اصرارهای او را دید کاسه گلین را داخل کیسه دوستش گذاشت و گفت:ای برادر ما فقط همین را داریم که قسمت کردنی هم نیست پس این کاسه مال تو باشد.

 زاویه نشین پیر با عصبانیت گفت:ولی من صدقه نمی خواهم باید حق خود را بگیرم.

زاویه نشین جوان گفت:شکستن این کاسه که بهره ای برای هیچ کداممان ندارد پس لااقل آن را تو ببر که یک نفرمان آباد شود.

پیرمرد که شیطان رهایش نمی کرد فریاد زد :ای ترسو چرا بخاطر بدست آوردن سهمت با من نمی جنگی؟

و زاویه نشین جوان تبسم کرد و گفت:می خواهم دلم خوش باشد که به خود بگویم من تمام دارو ندارم را به دوستم بخشیدم اما تو نیز شرمنده خواهی شد وقتی بگویی تمام دار و ندار دوستم  را از او گرفتم.
Admin بازدید : 103 جمعه 29 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
جملات عاشقانه از فریدون مشیری
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
در پی آن نگاه های بلند ،
حسرتی ماند و
آه های بلند!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد
غمهای زمانه را فراموشم کرد
یک سیـــنه سخن به درگهت آوردم
چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درهای جهانم بسته است
از دست تو خواهم که برآرم فریاد
در پیش نگاه تو زبانم بسته است
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
گفتم دل را به پند درمان کنمش
جان را به کمند سر به فرمان کنمش
این شعله چگونه از دلم سر نکشد
وین شوق چگونه از تو پنهان کنمش
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ای چشم ز گریه سرخ خواب از تو گریخت
ای جان به لب آمده از تو گریخت
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشین که آفتاب از تو گریخت
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هزار بوسه به سوی خدا فرستادم
از آنکه دیدن تو قسمت خدایی بود
شب از کرانه دنیای من جدا شده بود
که هر چه بود تو بودی و روشنایی بود
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
امروز را به باد سپردم
امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
دانم که بامداد
امروز دیگری را با خود می آورد
تا من دوباره آن را
بسپارمش به باد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دلم به ناله در آمد که
ای صبور ملول
درون سینه اینان نه دل
که گِل بوده ست
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هیچ و باد است جهان
گفتی و باور کردی
کاش یک روز به اندازه هیچ
غم بیهوده نمی خوردی
کاش یک لحظه به سرمستی باد
شاد و آزاد به سر می بردی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جانِ نو، خورشیدوار
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز میکشد فریاد
در کنار تو می گذشت ایکاش
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
Admin بازدید : 101 جمعه 29 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
بهترین داستان‌های جهان با موضوعیت چتر!
چتری چنین میانه میدانم آرزوست
گشتی در بهترین داستان‌های چتری تاریخ ادبیات در این روزهای پاییزی
چند ماه پیش گاردین فهرستی از داستان‌های چتری تاریخ ادبیات را معرفی کرد. داستان‌هایی از نویسنده‌های تاریخ ادبیات که در آنها چتر به عنوان یکی از شخصیت‌های داستان اهمیت دارد. شخصیتی که حرف نمی‌زند، راه نمی‌رود، عاشق نمی‌شود اما تا دلتان بخواهد ماجراها پیش می‌آورد. چترها همیشه وقت آدم‌های داستان را به اندازه کافی می‌گیرند.
 
آنها خراب می‌شوند، جا می‌مانند، اشتباهی دست کس دیگری می‌افتند، گم می‌شوند و هزار و یک ماجرای دیگر. ماجراهایی که حالا با فصل پاییز  و باران‌هایش ممکن است برای شما هم اتفاق بیفتد. کسی چه می‌داند، شاید در یک بعد از ظهر پاییزی چترتان را در کافه ای جا بگذارید و آن وقت، وقتی به سراغش می‌روید، اتفاق‌هایی برایتان بیفتد که حتی فکرش را هم نمی‌کردید.

آمریکا/ کافکا در نیویورک
کافکا هیچ وقت پایش را هم در آمریکا نگذاشت. وقتی هم که به سرش زد تا رمانی بنویسد که داستانش در آمریکا و نیویورک می‌گذرد، اعتماد به نفسش را از دست نداد و برای فضاسازی داستانش از فیلم‌های مستند و سفرنامه‌ها و زندگینامه‌ها استفاده کرد. داستان «آمریکا» درباره دختر جوانی است که از دست صاحبکارش سوار کشتی می‌شود و به نیویورک فرار می‌کند. او سوار کشتی می‌شود و چترش را در جایی در کشتی گم می‌کند. بعد همین طور که کشتی را برای چتر نه چندان باکلاس اش زیر و رو می‌کند، با مسوول سوخت کشتی آشنا می‌شود. کاپیتان هم که هیچ دل خوشی از این آقا ندارد تا می‌تواند برای آنها دردسر درست می‌کند.

افسانه نارنیا/ سفر با چتر
همه چیز  از یک کمد پر از لباس در یکی از اتاق‌های خانه پرفسوری نیمه دیوانه شروع می‌شود. لوسی به همراه پیتر، سوزان و ادموند در شلوغ پلوغی‌های جنگ جهانی دوم به خانه ای در اطراف لندن فرستاده می‌شوند. بعد از اینکه آنها این کمد را پیدا می‌کنند، از طرف آن پای شان به دنیایی به نام «نارنینا» باز می‌شود؛ دنیای جادویی که حیوان‌ها در آن به زبان آدمیزاد حرف می‌زنند.
 
وقتی لوسی برای اولین بار وارد دنیای نارنینا می‌شود، جانوری به نام آقای «تامنوس فان» را می‌بیند که چتری دستش گرفته است. تامنوس همان پوزیشن را با چترش می‌گیرد که یک آدم معمولی، و از لوسی می‌خواهد تا با او و همسرش در غارشان نان تست بخورد. او به لوسی می‌گوید: «هی دختر خانوم! اگر بازوی من رو بگیری من هم می‌تونم چتر را بالای سر هر دوتایی مون بگیرم...» و بعد از این، داستان با ماجراهای جادویی اش شروع می‌شود.

رابینسون کروزوئه/ چتری برای بیست و هشت سال
پدر قصاب دنیل دیفو هیچ فکرش را نمی‌کرد روزی سر و کار پسرش با کتاب و قلم و انتشارات بیفتد و از این راه هم نان بخورد. دیفو شاعر، نویسنده و روزنامه نگار انگلیسی بود که با وجود اینکه پدرش چندان آهی در بساط نداشت تا خرج مدرسه پسر را بدهد، به مدرسه مذهبی رفت. وقتی از آنجا فارغ شد، کار تجارت را شروع کرد. بعد از آن بود که به اسپانیا، فرانسه، ایتالیا و آلمان سفر کرد و تا توانست پول به جیب زد. بعد از آن هم به لندن برگشت ازدواج کرد و صاحب هفت تایی دختر و پسر شد.
 
حالا دیفو پیرمردی شصت ساله بود که تصمیم گرفت دست به قلم شود و رابینسون کروزوئه را از روی داستان زندگی مردی به نام سلکرک بنویسد. مردی که ماجرای زندگی اش در جزیره ای دورافتاده، هیجان انگیزترین داستان روز انگلستان بود. دیفو اسم رفیق دوران مدرسه اش «کروزوئه» را روی رمانش گذاشت و آن را شبیه یک خودزندگینامه نوشت. کروزوئه بعد از رسیدن به جزیره اولین کاری که می‌کند یک چتر با سایبان برای خودش دست و پا می‌کند. چتری که تا بیست و هشت سال، خانه اصلی او در جزیره می‌شود.

وینی پو/ خوشمزه ترین خرس دنیا
وقتی اولین بار کتاب داستان «پو» روی پیشخوان کتابفروشی‌ها آمد، خود میلن هم فکرش را نمی‌کرد که بعدها به چندین زبان دنیا ترجمه شود و والت دیسنی پرطرفدارترین کارتون کودکان را از روی آنها بسازد. «وینی پو» ماجرای خرس قطبی بامزه و شکمویی است که میلن آن را برای سرگرم کردن پسرش نوشت. پو، عروسک خرسی ای است به اسم «ادوارد خرسه» که همه جا خودش را «وینی پو» معرفی می‌کند.
 
پو هر روز از صاحبش کریستفر می‌خواهد تا داستانی برای او تعریف کند. چتر پو یکی از دوست داشتنی‌ترین چترهای داستانی است. او همان طور که به دنیال عسل خودش از این طرف جنگل به آن طرف جنگل می‌کشاند، مدام چترش را اینجا و آنجا، جا می‌گذرارد اما پو هیچ وقت زحمتی برای پیدا کردن چترش به خودش راه نمی‌دهد. چتر به همان خودبخودی که گم شده، دست آخر به همان خودبخودی هم پیدا می‌شود. بیشتر مواقع هم پو از چترش برای فراری دادن زنبورهای عسل استفاده می‌کند.

داستان‌های پدر براون/ دردسرهای چتری
جی.کی چسترسون از آن نویسنده‌هایی است که خیلی زود کشف شد. چسترسون شانزده ساله بود که با نوشتن نقدهای تند و تیز در مجله ای به عنوان منتقد ادبی شروع به کار کرد. چسترسون «داستان‌های پدر براون» را وقتی در خانه ییلاقی دورافتاده اش بود، نوشت.
 
آن موقع با کشیشی به نام «اوکانر» آشنا شد و شخصیت او را محور «داستان‌های پدر براون» کرد. «پدر براون» مرد مورد اطمینان محل است و همه او را به عنوان «کشیش کارآگاه» می‌شناسند. براون مثل همه کشیش‌ها لباس سفید بلند می‌پوشد، کلاه بزرگی سرش می‌گذارد و چتر دسته بلندی هم با خودش این طرف و آن طرف می‌برد. چتری که در داستان‌ها حسابی برای پدر-کارآگاه دردسر درست می‌کند.

مارتین چزل ویت/ گاهی به آسمان ابی نگاه کن
هیچ نویسنده ای به خوبی دیکنز، لندن قرن نوزدهم را توصیف نکرد. دیکنز تا توانست داستان آدم‌های بدبخت بیچاره لندن را که لابه لای اشرافی‌های خوشگذران زندگی می‌کردند، تعریف کرد. حال و هوای داستان «مارتین چزل ویت» هم دست کمی ‌از بقیه داستان‌های دیکنز ندارد. داستان، ماجرای قابله ای نه چندان خوش قیافه به نام «خانم گمپ» است که همیشه چتری رنگ و رو رفته بالای سرش می‌گیرد.
 
خانم گمپ هر روز چترش را تمیز می‌کند و وقتی مطمئن شد حسابی برقش انداخته، آن را با فیگور یک خانم اشرافی قرن نوزدهم انگلستان بالای سرش می‌گیرد و راه می‌افتد توی خیابان‌های لندن. تا اینکه بالاخره یک روز چتر را کنار می‌زند و نگاهی هم به آسمان آبی می‌اندازد. داستان دیکنز باعث شد انگلیسی‌ها تا مدت‌ها به جای «چتر» کلمه «گمپ» سر زبان‌هایشان بیفتد. اما از آنجایی که تقریبا از همه داستان‌های دیکنز اقتباس سینمایی شده، از این رمان هم یک سریال به همین نام ساخته شد که دو، سه باری از همین تلویزیون خودمان هم پخش شد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما در مورد مطالب سايت فسقلي ها چيست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 188
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 13
  • تعداد اعضا : 26
  • آی پی امروز : 79
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 110
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 158
  • بازدید ماه : 158
  • بازدید سال : 4,529
  • بازدید کلی : 68,827